چگونه در خارج یک زندگی جدید بنا کنیم؟

به گزارش دور زمین، در این مطلب با افرادی آشنا می‌شوید که برای تحقق رویای خود دست از همه داشته‌هایشان کشیدند و زندگی روزمره خود را با هدف دست یافتن به رویاهایشان ترک کردند. بسیاری از آنها اعتقاد دارند، کار راحتی نبود و سختی‌های زیادی تحمل کردند، ولی در نهایت از نتیجه کارشان و از حس رضایت ناشی از زندگی رویاییشان خوشحال هستند.

چگونه در خارج یک زندگی جدید بنا کنیم؟

از کار برای NHS تا ماجراجویی جهانی: اما رابسون، 35 ساله از لندن، راهنمای تورهای ماجراجویانه

من یک فیزیولوژیست قلبی در بیمارستان سنت توماس در لندن بودم و مدت 7 سال برای افزایش کیفیت خدمات NHS (خدمات بهداشت ملی انگلستان) به کار، مطالعه و تلاش بی‌وقفه مشغول بودم. این شغل برای من با ارزش و خشنودکننده بود و همکاران بسیار خوبی داشتم؛ اما همیشه خسته و بی‌قرار بودم. یک سفر ماجراجویانه چهار هفته‌ای به آفریقا همراه Dragoman، متخصص ماجراجویی زمینی، این ایده‌ را در ذهن من ایجاد کرد که می‌توانم کارهای دیگری هم در زندگی خود انجام دهم. این سفر، طولانی‌ترین زمان دوری از محیط کار و تجربه بسیار جالب و شگفت‌انگیزی برایم بود، در حدی که در پایان سفر گریه کردم. ایده این سفر ارضا حس علاقه من به سفر بود، اما نتیجه برعکس شد و من برای سفر مشتاق‌تر شدم. این سفر را دو زن جوان رهبری می‌کردند و من با خودم فکر کردم اگر این دو نفر می‌توانند این کار را انجام دهند، من هم می‌توانم. وقتی از سفر برگشتم، برای این شرکت تقاضای کار دادم. مصاحبه خیلی خوب پیش رفت و قبل از آغاز کلاس‌های آموزشی یک دوره آزمایشی در اواخر ماه می برگزار شد. کلاس آموزش رانندگی یک خودروی 13 متری در لندن از سخت‌ترین بخش‌های آن بود.

اولین کار من یک تور آفریقایی به کشورهای کنیا، اوگاندا، رواندا، تانزانیا، نامیبیا، زیمبابوه و بوتسوانا بود. بسیار هیجان‌زده بودم و از دو هفته مانده به شروع سفر، خواب راحتی نداشتم. تقریبا سه ماه را آنجا سپری کردم و سپس به سمت شیلی رفتم و پنج ماه بین سانتیاگو و اسوایا، جایی که الان هستم، تور برگزار کردم. بعد از این مدت هم به پرو، بولیوی، اروگوئه، آرژانتین و برزیل سفر خواهم کرد.

غیر قابل پیش‌بینی بودن این شغل برایم بسیار جالب است. با افراد زیادی ملاقات می‌کنم و لحظه‌هایی در این شغل وجود دارد که خاطراتش همیشه با من خواهد ماند. مثل دراز کشیدن در بیابان نامیبیا بعد از اسکان همه در چادرهایشان و نگاه کردن به ستاره‌هایی که در آسمان کویر به من چشمک می‌زنند، بسیار زیبا و به یاد ماندنی بود. اولین قرارداد کاری من حداقل 15 ماه طول خواهد کشید و در این زمان طولانی دوستان و خانواده‌ام را نخواهم دید. همین مدت زمان طولانی باعث می‌شود با خود فکر کنید آیا این واقعا همان چیزی است که می‌خواستم؟ هر چند اغلب دوستانم قصد دارند در برخی سفرها همراه من باشند و اسکایپ و WhatsApp برای برقراری ارتباط دو طرفه با خانواده‌ام روش‌های خیلی خوبی هستند.

این شغل به خاطر سفرهای طولانی مدتش، سخت و طاقت‌فرسا است، اما من تا این لحظه، به هیچ‌وجه احساس پشیمانی نکرده‌ام. این شغل سختی‌های خاص خود را دارد، مثلا باقی ماندن در یک رابطه عاشقانه یا خرید یک خانه بسیار سخت و دشوار است. من هر وقت بخواهم می‌توانم به شغل قبلی خود برگردم، اما الان نمی‌توانم در مورد هیچ چیز جدیدی تصمیم بگیرم.

انجام کارهای داوطلبانه در مالزی (Malaysia): شیلا آلوم 67 ساله و همسرش فیلیپ 76 ساله از کولچستر (انگلیس)

یادم می‌آید قبل از نقل مکان به شهر لنکاوی (Langkawi)، ساعت 3 نصف شب از خواب بیدار شدم و به این فکر کردم که دارم چه کار می‌کنم؟ داشتم خانه‌ای که 37 سال در آن زندگی کرده بودم و یک شغل با درآمد خوب و سابقه‌ای 31 ساله را ترک می‌کردم.

همسرم، فیلیپ، یک ملوان ذاتی است و ما تعطیلات بسیاری را در تایلند و مالزی سپری کرده‌ایم. همیشه رویای این را داشتیم که بعد از بازنشستگی در آنجا زندگی کنیم و قایقی داشته باشیم تا بتوانیم همه جا را کاوش کنیم. در سال 2007، با گذراندن تقریبا یک ماه در این ناحیه و آشنایی با یک زوج و صحبت با آن‌ها به این فکر افتادم تا به این رویای دیرین رنگ واقعیت ببخشم. هنگام بازگشت به خانه، فهمیدم که شغل من در یک نمایندگی خودرو به طور قابل‌توجهی تغییر کرده است.

سخت‌ترین بخش تصمیم‌گیری، ترک پدرم بود (مادرم سال‌ها قبل فوت کرده است) و من خوب می‌دانستم که درک این که چرا من شغلم را ترک می‌کنم برای او بسیار سخت خواهد بود؛ اما در نهایت توانست با این موضوع کنار بیاید و در مقابل قول دادم به طور منظم با او در تماس باشم و در اولین فرصت به دیدنش بروم. در واقع ما قصد زندگی در تایلند را داشتیم، اما در مالزی واجد شرایط ویزای MM2H (یک طرح تشویقی برای اقامت اتباع خارجی در مالزی با عنوان مالزی خانه دوم من است) شدیم که می‌توانستیم به مدت 10 سال و بدون داشتن محدودیت در تعداد ورود و خروج یا مدت زمان، در مالزی زندگی کنیم.

با فروش خانه و قایق خود، هزینه سفر را تامین کردیم. فیلیپ نیز کسب و کار کوچک خود را تعطیل کرد و وسایل و اسباب خود را در 20 جعبه بسته‌بندی کردیم. این سفر برای ما هیجان‌انگیز و ترسناک بود. من بازنشستگی پیش از موعد گرفتم، زیرا 59 سالم بود و نمی‌توانستم تا 65 سالگی حقوق بازنشستگی کامل را دریافت کنم، در زمان مسافرت فیلیپ نیز 68 ساله بود.

خانه چوبی کوچکی در یک دهکده و در مقابل یک مزرعه اجاره کردیم و فضای زندگی خود را با میمون‌ها، پرنده‌های زیبا و مارهای محلی به اشتراک گذاشتیم. فعالیت داوطلبانه خود را در یک موسسه خیریه محلی برای بهبود زندگی خانواده‌های لنکاوی آغاز کردم. این شغل تمام وقت است و فرصت ایجاد یک زندگی متفاوت برای مردم، برایم بسیار با ارزش است. ما هر دو از زندگی در مالزی خوشحال و راضی هستیم. دلمان برای خانواده و دوستانمان تنگ شده است، ولی برای آب و هوا نه. بیمارستان‌های عالی در شهرهای پنانگ (Penang) و کوالالامپور (Kuala Lumpur) وجود دارد و هزینه استفاده از آن در مقایسه با انگلستان بسیار کم است. ما رویایی داشتیم و آن را دنبال کردیم، حالا که به رویای خود دست یافته‌ایم، آن را دوست داریم و برایمان ارزشمند است.

خانه‌ به‌ دوش دیجیتال: جانی وارد، 32 ساله از ایرلند شمالی، 10 سال سفر بدون توقف

تابستان امسال که برسد، تمام کشورهای جهان را دیده‌ام. این کار تقریبا 10 سال طول کشید و این موضوع را مدیون پروژه وبلاگم یعنی، یک قدم به جلو (onestep4wards.com) هستم. این وبلاگ زندگی مرا کاملا تغییر داد.

من همیشه رویای سفر در ذهنم داشتم، اما بضاعت اندک خانواده این امکان را برایم فراهم نکرد؛ بنابراین هنگام سفر باید کار هم می‌کردم. با اتمام تحصیلات دانشگاهی خود در سال 2006 به آمریکا رفتم تا در یک شرکت آمریکایی مشغول به کار شوم و تصمیم داشتم هرگز به کشورم برنگردم.

زبان انگلیسی را در تایلند و کره تدریس کردم، و برایم سرگرم‌کننده بود. سپس در یک شرکت استرالیایی مشغول به کار شدم؛ اما با راه‌اندازی وبلاگم در سال 2010 همه‌ چیز کاملا تغییر کرد. این وبلاگ به آهستگی توسعه یافت و افراد زیادی در آن به تبلیغات پرداختند. بعد از مدتی توانستم کلی پول به دست بیاورم. در این میان سایت‌های دیگری را نیز راه‌اندازی کردم و در نهایت گروه کوچکی از نویسندگان و طراحان را از سراسر جهان استخدام کردم. حالا مدیر بیش از 200 وب‌سایت و وبلاگ هستم. بهترین چیز در مورد این کار این است که آزادم. من روزانه چند ساعت از طریق لپ‌تاپ روی این سایت‌ها کار می‌کنم. بیشتر سال را در سفر هستم و همیشه چند ماهی را در بانکوک می‌گذرانم.

ماجراهای شگفت‌انگیزی در این سفرها داشتم. چند ماه قبل در Mauritania سوار یکی از طولانی‌ترین قطارهای جهان بودم. این قطار 2.5 کیلومتر طول داشت و برای جابه‌جایی سنگ‌آهن از صحرای بزرگ آفریقا به ساحل مورد استفاده قرار می‌گرفت. افراد روی این قطار می‌پریدند و یک سفر 14 ساعته بی‌نظیر را تجربه می‌کردند. سوار یک کشتی باری از تایلند به قلب چین رفتم و در ناکجا آبادی در چین پیاده شدم. من دوست دارم سفر به تمامی کشورها را به طور کامل تجربه کنم، نه اینکه تنها برای تیک زدن یک فهرست طولانی به هر کدام سری زده باشم.

زمانی که وبلاگ‌نویسی را آغاز کردم، رقبای کمتری وجود داشت و افراد بیشتر روی تبلیغات سرمایه‌گذاری می‌کردند؛ اما الان رقبای بیشتری در این حوزه وجود دارد. هر چند با تلاش و کوشش می‌توان این کار را به سرانجام رساند، همان‌طور که من توانستم.

زندگی در حیات‌وحش انگلستان: جن 37 ساله، سیم بنسون 32 ساله به همراه فرزندانشان، کار خود را برای زندگی در چادر ترک کردند

اشتیاق و گرایش ما برای زندگی در حیات‌وحش کمی بعد از به دنیا آمدن دومین فرزندمان، یعنی هوگو، به وجود آمد. سیم به صورت تمام‌وقت برای یک شرکت کار می‌کرد و من هم در منزل از بچه‌ها مراقبت و برای داشتن درآمد، برخی از اوقات نویسندگی می‌کردم.

به شدت دوست داشتیم سال‌های ارزشمند کودکی بچه‌ها را در کنارشان باشیم. سیم نمی‌توانست شغلش را رها کند، چون دیگر توانایی پرداخت اجاره خانه را نداشتیم؛ بنابراین تصمیم به رها کردن خانه گرفتیم. یک چادر و شومینه چوب‌سوز خریدیم و در نوامبر سال 2014 عازم کاوش در حیات‌وحش زیبای انگلیس شدیم. بودجه بسیار اندکی داشتیم، در این مدت سعی کردیم از طریق نویسندگی و گاهی اوقات با کار در مزرعه درآمدی به دست آوریم.

از آن زمان به بعد ما هر روز را با هم سپری می‌کنیم. خانواده ما مستحکم‌تر و شادتر شده است و در این میان نیز به کاوش در طبیعت انگلستان پرداخته‌ایم.

داشتن یک حمام خورشیدی (کیسه‌ای سیاه‌رنگ با سوراخ‌هایی در آن که از درخت آویزان است) تجربه‌ای ناب و لذت‌بخش است. هر چند طوفان‌های زمستانی و باران‌های بی‌پایان یک چالش واقعی بود،‌ مثلا یک شب، طوفان چند سوراخ اساسی در خانه چادری ما ایجاد کرد.

پارک ملی دارتمور یکی از مکان‌های خاص این سفر بود که مانند منزل خودمان در آن راحت بودیم و اغلب در آنجا چادر می‌زدیم. پارک ملی لیک دستریک (Lake District) نیز جایی بود که ما چند ماه عالی را در آن سپری کردیم و به گشت‌وگذار کوه‌ها پرداختیم. بچه‌ها را پشت خود قرار می‌دادیم و در دریاچه‌های کوهستانی شنا می‌کردیم. اغلب روزهای زمستان را کنار ساحل در شهر ساوت هامز (South Hams) می‌گذراندیم، مسیرهای ساحلی را می‌دیدیم، سواحل شنی و سنگی مخفی را کشف می‌کردیم و به دنبال پناهگاه‌های ساحلی در دامنه کوه می‌گشتیم. بچه‌ها عاشق این روزها بودند، چون آزادی بیشتری برای بازی داشتند.

حال بعد از یک سال از این ماجرای شگفت‌انگیز، انعکاس تجربیات آن بسیار عالی خواهد بود. هر اتفاقی که برای ما پیش آید، علاوه بر یک تجربه مشترک، آن را همچون گنجی حفظ خواهیم کرد. ما به خانه خود باز می‌گردیم، اما تلاش می‌کنیم بیش از زندگی عادی شهری روی زندگی ماجراجویانه تمرکز کنیم. در عین حال از زندگی ماشینی دوری می‌کنیم و به سمت ماجراجویی‌های جدید می‌رویم. باز هم به دامان طبیعت خواهیم رفت، اما این بار چادر کوچک‌تری با خود خواهیم برد. می‌توانید ماجراهای جن و سیم، را در وب‌سایت awildyear.co.uk دنبال کنید.

یک ماموریت کاری در کلمبیا: پورتیا هارت، 32 ساله، سال گذشته باشگاهی ساحلی در شهر کارتاگنا راه‌اندازی کرد

اوایل سال 2015 و هنگام دریافت پیشنهاد کاری در شهر بوگاتا (پایتخت کلمبیا)، حدود 7 سال از زندگی من در فرانسه می‌گذشت. این پیشنهاد فرصتی بسیار استثنایی برای فرار از اروپای افسرده و غم‌انگیز بود، هر چند من شجاعت کافی برای ترک محل زندگی خود را نداشتم. در فرانسه شغل ثابتی داشتم و پیشنهاد کاری جدید، شغل ثابت و پایداری نبود اما رویای من را به واقعیت نزدیک می‌کرد.

در دسامبر سال 2014، کارفرما اعلام کرد که آیا به جای بوگوتا، مشکلی نیست که من را به کارتاگنا بفرستند؟ مشکلی نبود. یک ماه بعد هنگام ورود به کارتاگنا اطلاع دادند که هیچ شرکت، دفتر یا شغلی در کار نیست؛ بنابراین دیگر هیچ چیزی نداشتم.

خوشبختانه جامعه کوچک کارتاگنا (Cartagena) این امکان را به من داد تا بتوانم در عرض چند هفته با لینا بوستیلو آشنا شوم که قبلا در فرانسه زندگی می‌کرد. ما دوستان مشترک بسیار و علاوه بر آن یک مشکل مشترک نیز داشتیم؛ یافتن مکان مناسب برای شام پس از تفریح در سواحل کاراییب. کارتاگنا شهری مملو از هتل‌ها و رستوران‌های عالی است که گردشگران بسیاری با هواپیما، اتوبوس یا کشتی کروز وارد آن می‌شوند، اما جای خالی یک رستوران ساحلی زیبا و چشم‌نواز به شدت احساس می‌شد.

خانواده لینا قطعه زمینی خالی داشتند که حدود 30 دقیقه از مرکز شهر کارتاگنا فاصله داشت و مدتی بود که به فکر ساخت چیزی در آن بودند. با دوستانم در انگلستان صحبت کردم و آن‌ها هم فکر مرا تایید کردند؛ که در زندگی خیلی به ندرت موقعیتی که من درش بودم برایتان اتفاق می‌افتد: بازاری آماده، بدون رقیب و موانع فوق‌العاده کوچک. چند هزار پوندی که برایم مانده بود را برداشتم و از دوستان و خانواده‌ام هم همین مقدار را التماس کردم و قرض کردم. توانستیم باشگاه ساحلی و رستوران خود را با نام آل پسکادور د کولورس (El Pescador de Colores) ایجاد کنیم. هزینه ساخت این باشگاه و رستوران تقریبا 10 درصد هزینه ساخت مکان مشابه در اروپا بود. اواخر ماه نوامبر آن را افتتاح کردیم، درست قبل از ماه پر گردشگر سال یعنی دسامبر.

کار آسانی نبود و قطعا در زمان اندک به سود هنگفتی نمی‌رسیدیم. داشتن یک رستوران ساحلی در کلمبیا، در واقعیت، همان قدر که به نظر می‌آید عالی نیست. ما 18 ساعت در روز کار می‌کنیم. باید تجارت رستوران‌داری، زبان اسپانیایی و سیستم مالی کلمبیا را از ابتدا یاد می‌گرفتم که به زمان زیادی نیاز داشت. کار بسیار پیچیده‌تر از چیزی بود که در اروپا با آن آشنا بودم. تاخیر محموله‌های سفارش داده شده بسیار طبیعی و عادی بود و حتی گاهی اوقات هم نیمی از محموله گم می‌شد. 10 نفر از افراد محلی را به همراه چند خارجی ساکن در آنجا برای انجام کارهای روزمره استخدام کردیم. آموزش‌های مقدماتی و حرفه‌ای و زبان انگلیسی را به کارمندان خود آموزش می‌دهیم.

دفتر کار من ساحل است و از مدیریت چنین رستورانی بسیار خوشحالم. از اینکه می‌توانم در حمایت از جامعه محلی گامی بردارم و نقشی داشته باشم بسیار خشنود هستم. به جای این که تمام سال را کار کنم و تنها یک هفته از تعطیلات خود در کاراییب لذت ببرم، تمام سال را در آنجا زندگی می‌کنم. زمان بیکاری در رستوران به ساحل می‌رویم و کنار آن قدم می‌زنیم و از طبیعت یکی از زیباترین شهرهای جهان لذت می‌بریم (کارتاگنا یکی از میراث‌های جهانی یونسکو است). با وجود داشتن امکان زندگی در چنین جایی قصد ندارم به این زودی به انگلستان برگردم.

سال‌های مسافرت و کار در قایق: شارلوت دروری، 37 ساله، از شرق ساسکس، روی قایق‌های تفریحی در مدیترانه و کاراییب کار می‌کرد

از بیست سالگی روی قایق‌های تفریحی کار کردم. آشپزی و تمیز کاری می‌کردم به امید روزی که بتوانم پول و سرمایه کافی برای یک مسافرت مستقل و ماجراجویانه را داشته باشم. بعد از کار کردن بر روی یک کشتی کروز (کشتی تفریحی) وارد این کار شدم. با یک کار روزانه در میامی شروع کردم که منجر شد به مهماندار شدن برای چارترهای فلوریدا و باهاما. در نهایت به یک آشپز-خدمه تبدیل شدم و برای صاحبان قایق‌ها نیز آشپزی می‌کردم. این کار از لحاظی پر منفعت بود، ولی به نظر من به نوعی ظالمانه بود. نه تنها مجبور بودم روزانه 18 ساعت کار کنم، بلکه خدمه نیز اغلب مرد بودند و باعث می‌شد گاهی احساس تنهایی کنم. برخی اوقات این کار برایم خسته‌کننده بود؛ یکبار مجبور شدم یک قایق تفریحی 50 فوتی (حدود 15 متر) را با یک دستمال تمیز کنم.

اما دنیای قایق بادبانی فوق‌العاده و پویا بود. اغلب با کسانی کار می‌کردم که علایق‌شان شبیه من بود و بسیار شاد بودیم. با کمک به آشپزها بهتر آشپزی کردن را یاد گرفتم. حتی مدتی هم مدل بروشورها بودم. این کار سرگرمی فوق‌العاده‌ای برای من بود. عبور از اقیانوس اطلس از ماجراهای شگفت‌انگیزی بود که در این سفرها تجربه کردم. احساس دوری از خشکی، نهنگ‌ها، دلفین‌ها و غروب خورشید همه و همه بسیار شگفت‌انگیز و زیبا بود.

متاسفانه در جنوب فرانسه در چند قایق قوانین را زیر پا گذاشتم. همسر یکی از مالکان این قایق‌ها از من متنفر بود و در نهایت نیز مرا اخراج کرد. با جراحی‌های متعددی که روی صورتش انجام داده بود، درک احساسات از روی چهره‌اش کار بسیار دشواری بود.

بعد از این اتفاق تصمیم گرفتم در خشکی کار کنم. به دنبال شغل مدلینگ در شهر آنتیب (Antibes) رفتم و به خانم‌ها و آقایان علاقه‌مند به زبان انگلیسی درس می‌دادم.

حالا، یک زن خانه‌دار روستایی با یک فرزند کوچک هستم و زندگی آرام و شادی در ساسکس دارم و با یادآوری مسافرت‌های خود با قایق می‌خندم.

حضور طولانی در مناطق روستایی اسپانیا: پل 56 ساله و سالی رایت 51 ساله به مناطق کوهستانی نزدیک بنیدورم نقل مکان کردند

در سال 2004 من ناظر امور مالی در کارخانه بودم و همسرم سالی، مدیر خدمات مشتری در یک شرکت ساختمانی بود. دیگر نمی‌خواستیم 25 سال دیگر را نیز همین گونه سپری کنیم. بدون برنامه‌ریزی خاصی خانه خود را فروختیم و به اسپانیا نقل‌مکان کردیم. در اسپانیا نیز به مناطق کوهستانی رفتیم و خانه‌ای خریدیم. ما منطقه والا د گالینرا (Vall de Gallinera) در 40 کیلومتری بنیدروم را انتخاب کردیم.

فرزندان ما به مدرسه محلی رفتند. در این مدرسه‌ها زبان اسپانیایی اولین زبان آن‌ها نبود. تا آن زمان نمی‌دانستیم والنسیایی، به‌ عنوان گویشی از زبان کاتالان در این مدرسه استفاده می‌شود.

هر چند این تنها شوکی نبود که با آن مواجه شدیم. اولین زمستانی که آنجا بودیم دمای هوا به 4- درجه سانتیگراد رسید و منزل ما هیچ‌گونه وسلیه گرمایشی نداشت. دقیقا همان موقع بود که فهمیدم نباید چوب‌های بزرگی را که صاحب قبلی منزل آنجا گذاشته بود، دور می‌ریختم. ما در گذشته شغل‌های مختلفی را تجربه کرده بودیم، اما حالا سالی در یک رستوران روستایی کار می‌کند و من نیز راهنمای یک پروژه گردشگری شده‌ام. هدف از این پروژه حفظ و نگهداری میراث انسانی، طبیعی و فرهنگی منطقه است. ما میزبان گروه کوچکی از گردشگران منطقه هستیم. این گردشگران که در گروه‌های 6 نفره هستند، با روستا و افراد محلی آشنا می‌شوند. ما می‌خواستیم کار کنیم تا زندگی کنیم نه اینکه زندگی کنیم تا کار کنیم و کلی بخواهم بگویم تا اینجای کار هم جواب داده است. این جا هستیم که بمانیم.

یک عشق دراز مدت در ایتالیا: درین راسل لندن‌نشین، 53 ساله، عشقش به ایتالیا را دنبال کرد و شغلی در شهر پارما پیدا کرد

زمانی که در سال 1980 به عنوان یک دانش‌آموز از شهر فلورانس بازدید کردم، عاشق ایتالیا شدم. من به طور منظم به این کشور سر می‌زدم و همیشه در ذهنم به نقل‌ مکان به ایتالیا فکر می‌کردم.

در یکی از این سفرها به ایتالیا، به من پیشنهاد کار به عنوان پیش‌خدمت شد. از همان جا تصمیم گرفتم زبان ایتالیایی را یاد بگیرم. شاید یادگیری زیان ایتالیایی بود که مرا به رویایم نزدیک‌تر کرد، رویای من داشتن یک خانه در مزرعه به همراه بز کوهی با نژاد نادر و یک کار جدید به عنوان پنیرسازی بود.

من بز یا مزرعه ندارم و پنیر مورد نیاز خود را از فروشگاه می‌خرم؛ اما این روزها در ایتالیا زندگی می‌کنم. 7 سال پیش برای کار به ایتالیا آمدم و تمامی مهارت‌های خود به عنوان بازرس بهداشت محیط در لندن را به آژانس مواد غذایی اروپا در پارما منتقل کردم.

خوش‌شانس بودم که به ایتالیایی صحبت می‌کردم و به یک سازمان بین‌المللی پیوسته بودم که به افراد مهاجر کمک می‌کند و به نوعی می‌توان گفت که من از بوروکراسی ایتالیایی فرار کردم. همه این موارد به این معنا است که در حال حاضر یک کد مالیاتی (یک پیش‌نیاز برای انجام وظایف کاملاً ساده)، حساب بانکی، آپارتمان، اتصال اینترنتی و کارت پزشکی دارم. ولی به هر حال زمان زیادی را در صف‌ها صرف کردم و فرم‌های زیادی را پر کردم، خیلی فرم....

از این که در ایتالیا هستم بسیار خوشحالم. در مقایسه با لندن پارما خیلی متفاوت است؛ پارما کوچکتر و جمع و جورتر است، برای دوچرخه سواری مناسب است و راحت می‌توان در این شهر زندگی کرد، نوعی زندگی که ممکن است بعضی‌ها به نظرشان خیلی آرام بیاید. پارما آب و هوای سختی دارد. زمستان‌های سوزناک و تابستان‌های بسیار گرم و شرجی؛ اما از شهرهای بزرگی همچون بولونیا و میلان با قطار تنها یک ساعت و از سواحل یا رشته‌کوه‌ها تنها 2 ساعت فاصله دارد. اگر به فاصله 100 متر از پارما فاصله بگیرید به طبیعت بی‌نظیری دسترسی پیدا خواهید کرد.

پارما خانه من است اما بعضی اوقات دل‌تنگ خانواده و دوستان، شوخی‌های انگلیسی و یک چای درست و حسابی می‌شوم؛ اما در کل تغییری عالی بود.

عقب‌نشینی به تایلند: فیث هیل، 37 ساله، زندگی کارمندی خود را برای داشتن سلامتی و تندرستی رها کرد

من ناشر مجله در لندن بودم و داشتم پله‌های ترقی را یکی‌یکی طی می‌کردم، اما در سال 2009 احساس کردم دیگر کارم را دوست ندارم، بنابراین تصمیم گرفتم در یک برنامه دو روزه به نام شغل مورد علاقه خود را پیدا کنید: دوره آموزشی به همراه مربی زندگی ماریته بیرکولدز (Marietta Birkholtz) ثبت‌نام کنم. به جای یافتن یک مسیر شغلی جدید به ایده جدیدی در مورد شرکتم دست پیدا کردم اما تقریبا 5 سال طول کشید که با ترس‌های خود مقابله و به دنبالش بروم.

شرکت من یعنی اسپارک اسکیپس (Spark Escapes) رویدادهای الهام‌بخش و کارگاه‌های آموزشی را سازمان‌دهی می‌کند و محتوای آنلاین نشاط‌بخش و تشویق‌کننده برای کمک به افراد برای ترک شغل خسته‌کننده خود و ایجاد یک زندگی پر از شور و عشق و ماجراجویی را فراهم می‌کند.

سال گذشته در کلاس‌های آموزشی برنامه‌نویسی عصبی-کلامی شرکت کردم که تقریبا 4000 یورو (حدود 11 میلیون و 200 هزار تومان) هزینه داشت. وب‌سایت خودم را راه‌اندازی کردم و برای این که در هزینه‌ها صرفه‌جویی کنم مهارت‌های با ارزش طراحی را نیز یاد گرفتم. به مدت 6 ماه یک شغل پاره‌وقت پیدا کردم تا بتوانم خرج زندگیم را تأمین کنم و در عین حال نیز زمان کافی برای تجارت خودم داشته باشم. خیلی دوست دارم به سایر افراد نیز بگویم که من یک خانه به دوش دیجیتال هستم و سایر افرادی را هم که مثل من هستند، پیدا کنم.

خوب حالا من با رویای خودم زندگی می‌کنم. آسیا فوق‌العاده ارزان‌تر از لندن است، ایده‌آل برای بودجه من. من به مدت یک ماه به گوای جنوبی رفتم و اخیرا نیز در مکان محبوبم یعنی شهر «کو فانگان (Koh Phangan) کشور تایلند زندگی می‌کنم. یک ویلای کوچک زیبا در جنگل دارم. روزهای من شامل کمی کار، حرف زدن با دیگران، پیاده‌روی در ساحل، قدم زدن در جنگل، ماساژ و تکرار همین کارها است. من هیچ وقت به گذشته نگاه نخواهم کرد و هرگز در مورد اتفاقاتی که رخ داده شکایت نخواهم کرد.

زندگی یعنی یک نسیم ملایم در بلیز: راشل ویلسون، 38 ساله، شکاف موجود در بازار آمریکای مرکزی را هدف قرار داده است

من در اوایل سال 2009 بعد از 10 سال کار در دنیای بازاریابی در لندن به کشور بلیز (Belize) نقل‌ مکان کردم. احساس نارضایتی و ناخشنودی داشتم و فکر می‌کردم به یک ماجرای هیجان‌انگیز نیاز دارم؛ بنابراین یک تور 6 ماهه به آمریکای جنوبی گرفتم. بلیز را کشوری دوستانه یافتم. به نظر می‌رسید شکافی در بازار این کشور برای یک خدمات مسافرتی قراردادی وجود دارد؛ بنابراین سعی کردم این شکاف را با ایجاد شرکتی به نام ابسولوت بلیز (Absolute Belize) پر کنم. در این مسیر چالش‌های بزرگی وجود داشت. این کشور محل آمدن و رفتن مهاجران زیادی است، بنابراین جدی گرفته شدن در ابتدا سخت بود. همچنین بروکراسی (نظام اداری با کاغذبازی زیاد) بسیاری مانند یک پازل بزرگ در این کشور وجود دارد.

با این حال پس از 7 سال همه‌ چیز به خوبی پیش رفته است. با کلیف آشنا شدم، کلیف یک آمریکایی است که برنامه چارترهای قایقرانی را اجرا می‌کند، عاشق او شدم و ازدواج کردیم. برخی اوقات بدون هیچ استراحتی روزهای متمادی را کار می‌کنیم اما زمان فراغت خود را به ماهیگیری، موج‌سواری با کایت و سر زدن به جزیره محبوبمان یعنی کایه کالکر (Caye Caulker) به همراه دوستان می‌گذارنیم.

ماهی و چیپس در بیروت: ریچارد بامپفیلد، 36 ساله، از گیلفورد کار مدیریت خود را برای فروش ماهی و چیپس در بیروت، ترک کرد

من در تابستان 2009 به بیروت نقل‌ مکان کردم. مادرم در حقیقت در اینجا بزرگ شده است. او یونانی است. خانواده او سمیرنا (ازمیر امروز) در جنوب ترکیه را در آغاز قرن 20 ترک کرده و از طریق سوریه به لبنان سفر کردند. والدین من اینجا با یکدیگر آشنا شدند و مرا در انگلستان بزرگ کردند. آن‌ها لبنان را قبل از جنگ داخلی (1975 الی 1990) ترک کردند و زمانی که من به اینجا نقل‌مکان کردم دوباره به این کشور بازگشتند.

من با چیزهایی که سر میز ناهار خانوادگی روزهای یکشنبه در مورد لبنان می‌شنیدم بزرگ شدم. سر آن میزها انگلیسی‌ها، یونانی‌ها و عرب‌ها بودند و من همیشه در مورد لبنان کنجکاو بودم. در سال 2007 به این کشور رفتم و تصمیم گرفتم به آنجا نقل‌ مکان کنم و همین کار را نیز انجام دادم.

ابتدا دوست داشتم کافی‌شاپ خود را راه‌اندازی کنم اما چون پول کافی نداشتم، مجبور شدم در یک مدرسه کار کنم تا بتوانم در مورد لبنان اطلاعات مورد نیاز را به دست آورم و ایده‌هایی را در مورد راه‌اندازی تجارت جدید کسب کنم.

بعد از یافتن شکافی در بازار، تصمیم گرفتم تجارت جدیدی برای فروختن ماهی و چیپس آغاز کنم. ابتدا کار خود را با پختن غذاها در خانه آغاز کردم و آن را در شهر با وسپا پخش می‌کردم. 2 ماده اصلی تشکیل‌دهنده این غذاها یعنی بسته‌بندی با روزنامه و سرکه مالت انگلیسی از انگلیس می‌آیند. این غذا بسیار محبوب شده است. من حتی برخی از این غذاها را به سفیرهای انگلیس رساندم.

ایده اصلی کسب و کار من سرگرمی بود و اگر موقعیتی برای آشپزی تفریحی وجود داشت حتما به آنجا می‌رفتم و از فرصت استفاده می‌کردم.

اینجا نیز چیزهای زیادی وجود دارد که مورد علاقه من نیست. برق محدود، فقدان زیر ساخت زباله، کمبود آب و ترافیک از جمله این موارد است؛ اما چیزهای عالی و خوب دیگری نیز همچون تاریخ (فنیقی‌ها، یونانی‌ها، رومی‌ها) اسکی روی برف در زمستان و شنا در تابستان وجود دارد. بزرگ‌ترین میدان اسب‌دوانی جهان در شهرستان‌های جنوبی سور قرار دارد که یکی از مناطق مورد علاقه من است. ترکیب بسیار عالی از زبان‌های رایج دنیا در این کشور وجود دارد، بیشتر لبنانی‌ها دوست دارند به عربی، فرانسوی و انگلیسی صحبت کنند. فرصت‌های زیادی برای ایجاد کسب و کار در این کشور وجود دارد به همین خاطر نیز شک دارم که دوباره بخواهم به خانه برگردم.

ایجاد یک کسب و کار جدید در آلپ: متیو استون، 37 ساله، رستورانی را در کوه‌های آلپ فرانسه به همراه لوسی 34 ساله راه‌اندازی کرد

به مدت چند سال به عنوان سرآشپز در یکی از رستوران‌های لندن کار می‌کردم. احساس کردم باید تعادل بین کار و زندگی خود را تغییر دهم به همین خاطر به دنبال کاری که در فصل زمستان انجام شود گشتم تا بتوانم به عشقم یعنی اسکی برسم. کسی که با او کار می‌کردم مرا با شغل سرآشپزی در شامونی آشنا کرد و زمستان سال 2011 تا 2012 آنجا بودم. من فصل زمستان را آنجا سپری کردم و با همسرم سوزان آشنا شدم. سوزان دوستانی در Morzine داشت و این باعث رفتن ما به این شهر شد.

خیلی زود فهمیدم که شکافی در بازار نوشیدنی این منطقه وجود دارد. سپس با فردی به نام چریگل (Chrigl) آشنا شدم که شغل خود را ترک کرده بود و در حال یادگیری تولید نوشیدنی‌های مختلف بود. آن‌ها نیز تصمیم داشتند به آلپ نقل‌مکان کنند و محل برای ارائه‌ی نوشیدنی‌های مختلف تأسیس کنند. سریع متوجه شدیم که ایده‌هایمان می‌توانند ادغام شوند.

مکان مورد نیاز را پیدا کردیم، یک حسابدار استخدام کردیم و این فرد به خوبی توانست مراحل و فرآیندهای ایجاد یک برنامه تجاری جدید و معرفی ما به بانک‌های منطقه برای گرفتن وام را انجام دهد. در عرض چند ماه کافه ما با نام بک ژانه بروی (Bec Jaune Brewery) آغاز به کار کرد. از آن زمان به بعد همه‌ چیز به خوبی پیش رفته است. این شغل توانست تمامی تغییراتی را که من در زندگی به دنبال آن بودم، ایجاد کند. من زمان آزاد بیشتری نسبت به لندن دارم و می‌توانم از انجام ورزش‌های مختلف در نزدیکی محل زندگی‌ام لذت ببرم. زندگی کردن در یک پیست اسکی جنبه‌های منفی خودش را دارد، می‌توان مواردی مانند فصول شلوغ بین فصول بسیار آرام، تفاوت‌های فرهنگ (به غیر از فرهنگ مشترک اسکی و دوچرخه کوهستان) و جمعیت بسیار گذرا را نام برد. همچنین این منطقه گزینه‌های بسیار محدودی برای انتخاب شغل دارد و همین امر منجر شد سوزان به لندن بازگردد.

ما در حال حاضر هر وقت بتوانیم بین لندن و مورزین سفر می‌کنیم هر چند این کار اصلاً آسان نیست. فرانسه یک بهشت زیبا نیست و سیستم مالیاتی بسیار گیج‌کننده و خسته‌کننده‌ای دارد. من اغلب با زبان و انتظارات خدمت‌رسانی به مشتریان درگیر هستم و به نظر می‌رسد در این 2 مورد کمبود داشته باشم. با این حال اگر از تمامی این موارد چشم بپوشید، اینجا مکانی شگفت‌انگیز و فوق‌العاده محسوب می‌شود.

انتشار: 23 آبان 1400 بروزرسانی: 23 آبان 1400 گردآورنده: dorezamin.com شناسه مطلب: 2872

به "چگونه در خارج یک زندگی جدید بنا کنیم؟" امتیاز دهید

1 کاربر به "چگونه در خارج یک زندگی جدید بنا کنیم؟" امتیاز داده است | 4 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چگونه در خارج یک زندگی جدید بنا کنیم؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید